گيج کننده است ولي واقعا جالبه ! امسال چهار تاريخ غيرمعمول را تجربه مي کنيم. (میلادی و شمسی)
1/1/11-1/11/11-11/1/11-11/11/11
و فقط همين نيست. دورقم آخر سال تولد خود را با سني که امسال خواهيد داشت جمع کنيد
و نتيجه 111 براي همه است. (سال تولد میلادی میلادی)
امسال سال پول است. ماه اکتبر امسال 5 يکشنبه، 5 دوشنبه و 5 شنبه خواهد داشت و اين اتفاق فقط هر 823 سال رخ مي دهد.
اين سالها به عنوان کيفهاي پول شناخته شده اند.
ضرب المثلي که اگر شما اين پیام را به 8 نفراز دوستان خوبتان بفرستيد،
در چهار روز آينده پولي بدستتان مي رسد همانطور که در feng-shui چيني توضيح داده مي شود.
هر کسي که اين زنجيره را ادامه ندهد چيزي دريافت نميکند. اين يک معما است.
ولي مي ارزد که امتحان کنيد.موفق باشيد!
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت:
چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان
قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد
سرانجام او چنین توضیح داد
هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد.
آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت
و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟
آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟
چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهاشان بسیار کم است
استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟
آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط
در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند.
این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد
نفس باد صبا آفت جان خواهد شد عید می آید و اجناس گران خواهد شد
قیمت میوه و شیرینی و آجیل و لباس باز سرویس گر فک و دهان خواهد شد
همسرم چند ورق لیست به من خواهد داد و سرا پای وجودم نگران خواهد شد
می زنم ساز مخالف دو سه روزی اما عاقبت هرچه که او گفت همان خواهد شد
می رسد مرحله ی سخت و نفس گیر خرید نوبت گند ترین کار جهان خواهد شد
کل عیدی و حقوقم به شبی خواهد رفت بر سر جیب بغل ،فاتحه خوان باید شد
یک الف آدم و یک عائله آنهم پر خرج وقت فرسودن اعصاب و روان خواهد شد
پول را با علف خرس یکی می دانند فکر کردید که منطق سرشان خواهد شد
هانیه نعره بر آرد که ندارم مانتو کامران از پی او تیز دوان خواهد شد
که پدر کفش و کت و پیرهنی می خواهم بعد از او نسترنم مرثیه خوان خواهد شد
سام هم لنگه ی جوراب به پا می گوید شستم از پنجه اش امسال عیان خواهد شد
قیمت پسته به قلب من ِآسیب پذیر باز هم وای که آسیب رسان خواهد شد
زیر بازارچه با قیمت ماهی یا گوشت آسمان دور سرم پُر دَ وَران خواهد شد
مغز گردو شده مانند طلا مثقا لی مغزم از قیمت آن سوت کشان خواهد شد
کمرم گشت که در خانه تکانی سرویس حالیا نوبت این فک و دهان خواهد شد
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخههای شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش بحال روزگار
خوش بحال چشمهها و دشتها
خوش بحال دانهها و سبزهها
خوش بحال غنچههای نیمهباز
خوش بحال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بحال جام لبریز از شراب
خوش بحال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی بکام، باده رنگین نمیبینی به جام
نقل وسبزه در میان سفره نیست جامت از آن می که میباید تهی است؛
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
سری جدید کارت پستال های عید نوروز در ادامه مطلب.........
همیشه این گونه بوده است. کسی را که خیلی دوست داری زود از دست می دهی. پیش از آنکه خوب نگاهش کنی مثل پرنده ای زیبا بال می گیرد و دور می شود. فکر می کردی می توانی تا آخرین روزی که زمین به دور خود می چرخد و خورشید از پشت کوه ها سرک می کشد در کنارش باشی. هنوز بعضی از حرفهایت را به او نگفته بودی. هنوز همه لبخندهای خود را به او نشان نداده بودی. همیشه این گونه بوده است. کسی که از دیدنش سیر نشده ای زود از دنیای تو می رود. وقتی به خودت می آیی که حتی ردی از او در خیابان نیست. فکر کردی می توانی با او به همه باغها سر بزنی و خرده های نان را به مرغابیهای تنها بدهی. هنوز روزهای زیادی باید با او به تماشای موجها می رفتی. هنوز ساعتهای صمیمانه ای باید با او اشک می ریختی. همیشه این گونه بوده است.وقتی دور و برت پر است از نیلوفرهای پرپر - خوابهای بی رویا و آینه های بی قاب - وقتی از هر روزی بیشتر به او نیاز داری ناباورانه او را در کنارت نمی بینی. فکر می کردی دست در دست او خنده کنان به آن سوی نرده های آسمان خواهی رفت و دامنت را از بوسه و نور پر خواهی کرد. هنوز پیراهن خوشبختی را کاملا بر تن نکرده بودی. هنوز ترانه های عاشقی را تا آخر با او نخوانده بودی. همیشه این گونه بوده است. او که می رود. او که برای همیشه می رود. آنقدر تنها می شوی که نام روزها را فراموش می کنی. از عقربه های ساعت می گریزی و هیچ فرشته ای به خوابت نمی آید. احساس می کنی به دره ای تهی از باران و درخت سقوط کرده ای. احساس می کنی کلمات لال شده اند - پلها فرو ریخته اند - کفشها پاره شده اند - دستها یخ کرده اند و پروانه ها سوخته اند. راستی اگر هنوز او نرفته است. اگر هنوز باد همه شمعهایت را خاموش نکرده است. اگر هنوز می توانی غزلی از حافظ برایش بخوانی. قدر تک تک نفسهایش را بدان و به فرشته ای که می خواهد او را از زمین به آسمان ببرد بگو: تو را به صدای گنجشکها و بوی خوش آرزوها سوگند می دهم او را از من نگیر.....